مشروطیت

انقلاب مشروطیت ایران در سال ۱۲۸۵ شمسی، یکی از مهم‌ترین تحولات تاریخ معاصر ایران است. با وجود پیروزی سیاسی، این انقلاب در لایه‌های عمیق‌تر فکری و فرهنگی، کمتر مورد توجه قرار گرفته است. بررسی اندیشه‌های بنیادین مشروطیت می‌تواند به درک بهتر این تحول کمک کند. گرچه به لحاظ سیاسی با تأسیس مجلس و محدود شدن سلطنت دستاوردهایی داشت، اما عمق فکری این جنبش، به‌ویژه مفاهیمی مانند آزادی، قانون‌ مداری و اومانیسم، هنوز ناشناخته باقی مانده است.

این مقاله بر اساس مجموعه پادکست‌ های پژوهشگر تاریخ معاصر، مسعود کوهستانی‌ نژاد، به واکاوی اندیشه‌ های پشت‌ پرده انقلاب مشروطه می‌پردازد؛ اندیشه‌هایی که از دل قرن‌ها استبداد سربرآوردند اما در پیچ‌وخم سیاست و منازعات ایدئولوژیک، گم شدند.

📚 منابع تکمیلی درباره مشروطیت

برای مطالعه بیشتر درباره انقلاب مشروطه، بررسی اسناد تاریخی، یا شنیدن پادکست تحلیلی این واقعه مهم، از لینک‌های زیر استفاده کنید. این منابع می‌توانند پژوهش شما را مستندتر و عمیق‌تر کنند.

جوهره اندیشه مشروطیت | اومانیسم و آزادی

برخلاف برداشت‌های رایج که مشروطیت را معادل “حکومت قانون و نظم” یا “تفکیک قوا” می‌دانند، اندیشه اصیل مشروطیت چیز دیگری بود. اندیشه مشروطه در یک کلام، اندیشه‌ای مبتنی بر اصول اومانیسم (انسان‌ گرایی) بود. آرمان اصلی این اندیشه، آزادی انسان از قید و بندها و رهایی از همه غل و زنجیرها بود. مشروطه‌ خواهان، به معنای واقعی کلمه و پیش از پیروزی سیاسی، چیزی جز آزادی را عصاره مشروطیت نمی‌دانستند. آزادی بیان، آزادی قلم، آزادی اجتماع و آزادی تفکر برای آنان اهمیت بسیاری داشت. مبارزه با هر آنچه که در سر راه آزادی فردی قرار داشت، بخشی از این اندیشه به‌شمار می‌رفت.

در بعد اجتماعی، مشروطیت به دنبال پلورالیسم اجتماعی مبتنی بر حقوق انسان‌ها بود. این اندیشه بر این مبنا قرار داشت که دولت نباید همه‌کاره باشد و هر گروهی از جامعه باید آزادی فعالیت اجتماعی، تشکیل گروه، جماعت یا حزب را داشته باشد و بتواند در اداره کشور ذی‌نفع و مؤثر باشد. این جوهره و عصاره مشروطیت بود.

هدف اصلی این اندیشه، انسان، آزادی انسان، کرامت بخشیدن به انسان، حقوق، مساوات و عدالت (چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی) بود. این اندیشه بسیار شبیه و نزدیک به اعلامیه حقوق بشر اواخر قرن هجدهم بود. توانمند شدن انسان از طریق آموزش، رشد فکری و آشنایی با دنیای جدید از دیگر اهداف این اندیشه به شمار می‌رفت.

خاستگاه و گسترش اندیشه مشروطیت

اندیشه مشروطیت در اصل و ماهیت، اندیشه‌ای وارداتی بود. کسانی که این اندیشه را به ایران آوردند، به دنبال آزادی و ساختن جامعه‌ای بهتر بودند و از تجربه‌های سیاسی و اجتماعی غرب الگوبرداری کردند. الگوی فکری آنان، اروپا در دوره‌ای بود که با پیروزی انقلاب کبیر فرانسه و صدور اعلامیه حقوق بشر و شهروندی، مفاهیم نوینی از آزادی، قانون و حکومت مبتنی بر اراده ملت در حال شکل‌گیری و گسترش بود. این تفکرات طی دو تا سه دهه، به‌تدریج و در اشکال مختلف وارد ایران شدند.

سه عامل اصلی در رواج و تأثیر گذاری اندیشه مشروطه در ایران نقش داشتند:

1. مدارس جدید

با آغاز سلطنت مظفرالدین‌ شاه، مدارس جدیدی راه‌ اندازی شدند که اگرچه تلاش می‌کردند از برخورد با طبقات محافظه‌کار پرهیز کنند، اما در عمل به محلی برای آشنایی دانش‌آموزان، به‌ویژه در مدرسه دارالفنون، با اندیشه‌های غربی، اومانیستی و آزادی‌ خواهانه بدل شدند. این مدارس، زیرساختی فکری برای پیدایش روشنفکری مشروطه‌ خواه فراهم کردند.

2. مطبوعات

مطبوعات، افق تازه‌ای به روی طبقه تحصیل‌کرده و اهل اندیشه در ایران گشودند. آن‌ها با انتشار اخبار و مقالات ترجمه‌شده از منابع غربی، به معرفی مفاهیمی چون آزادی بیان، تفکیک قوا، حکومت قانون و حقوق بشر پرداختند. روزنامه‌هایی مانند حبل‌المتین کلکته که در خارج از ایران چاپ می‌شد اما در داخل کشور خوانندگان زیادی داشت، نقشی کلیدی در انتقال ارزش‌های لیبرال و مشروطه‌ خواهانه ایفا کردند.

3. حضور خارجیان

عامل فرعی اما مؤثری در این میان، حضور گسترده خارجی ها در ایران بود. میسیونرهای مذهبی، معلمان، دیپلمات‌ها و حتی جهانگردانی که از اروپا به ایران می‌آمدند، با خود بخشی از تفکر مدرن غربی را وارد کشور کردند. همچنین مدارس وابسته به اقلیت‌های مذهبی یا تأسیس‌شده توسط خارجی‌ها، محلی برای آشنایی با مبانی فکری جدید بودند.

4. کشورهای همسایه

افزون بر این، کشورهای همسایه نیز نقش غیرمستقیم اما مهمی در شکل‌گیری این فضا ایفا کردند. عصر تنظیمات در امپراتوری عثمانی، نفوذ جریان‌های آزادی‌خواه روسی در قفقاز و تأثیر تربیت انگلیسی در هند، که خود خاستگاه نشریه حبل‌المتین بود، همگی در زمینه‌سازی برای ورود اندیشه مشروطه به ایران نقش‌آفرین بودند.

مشروطیت
اجتماع مردم تهران در مشروطیت

چالش‌ ها و اندیشه‌ های رقیب مشروطیت

اندیشه مشروطیت در ایران، در بستری ظهور کرد که خالی از رقیب نبود. برعکس، این اندیشه در برابر جریان‌ های فکری نیرومند و ریشه‌داری قد علم کرد که یا از گذشته در فرهنگ و سیاست ایران جایگاه تثبیت‌ شده‌ای داشتند یا هم‌ زمان با اندیشه مشروطه در حال گسترش و قدرت‌ گیری بودند. سه جریان اصلی فکری که در برابر مشروطه قرار داشتند یا با آن تعارض مفهومی داشتند عبارت بودند از: اندیشه مذهبی، اندیشه دولت‌ گرایی و اندیشه چپ.

اندیشه مذهبی

در آن دوران، اندیشه مذهبی به‌عنوان گفتمان غالب و حاکم بلامنازع جامعه ایران شناخته می‌ شد. بسیاری از علمای مشروطه‌ خواه، اگرچه در ظاهر حامی قانون‌گرایی بودند، اما هدف اصلی آن‌ها محدود ساختن سلطنت لجام‌ گسیخته و بازگرداندن قدرت به چهارچوبی قابل مهار بود. در نگاه برخی از این علما، رابطه میان مردم و حاکم همچنان ماهیتی شبان‌وار داشت؛ یعنی مردم همچون گله‌ای تلقی می‌شدند که نیاز به راهبری یک شبان دارند. این برداشت، با مبانی حقوق فطری، آزادی فردی و کرامت انسانی که شالوده اندیشه مشروطیت بود، تضاد داشت.

اندیشه دولت مدرن (دولت‌ گرایی)

این اندیشه نیز همانند مشروطه، برگرفته از تجربه‌های غربی بود. دولت‌گرایان خواهان ساخت یک دولت نیرومند، منظم و کارآمد بودند. تلاش برای ایجاد ساختارهای جدید اداری و تعریف نهادها یی مانند وزارتخانه‌ ها از دوره ناصرالدین شاه آغاز شده بود و با اندیشه دولت مدرن همخوانی داشت. دولت‌گرایان در ظاهر با مشروطه‌ طلبان هم‌صدا بودند، اما هدف آن‌ها نه آزادی و حقوق بشر، بلکه مهار بی‌ثباتی سیاسی و نوسازی ساختار حکومت بود. از منظر آنان، «نظم و قانون» خود هدف بودند، در حالی که در مشروطه، قانون و نظم ابزارهایی برای تحقق آرمان‌های والاتری چون عدالت، آزادی، مساوات و رشد فردی و اجتماعی انسان بودند. این تفاوت بنیادین باعث شد که گرچه دولت‌گرایان در مسیر سیاسی با مشروطه همراه شدند، اما از لحاظ فلسفی، در تعارض با آن قرار داشتند.

اندیشه چپ

اندیشه چپ که ریشه‌های آن عمدتاً از قفقاز و تحولات روسیه تغذیه می‌کرد، نیز در همان دوره در حال گسترش بود. گروه‌های چپ ایرانی، هدف مشترکی با مشروطه‌ خواهان داشتند: شکست استبداد قاجاری. اما غایت آن‌ها با مشروطه متفاوت بود. چپ‌گرایان، دغدغه‌هایی چون عدالت طبقاتی، مبارزه با سرمایه‌ داری و دفاع از طبقات فرودست را دنبال می‌کردند، در حالی که اندیشه مشروطیت بر مبنای آزادی فردی، حکومت قانون و توازن قدرت‌ها استوار بود.

این تفاوت بنیادین در اهداف و درک مفاهیم سیاسی، یکی از دلایل اصلی بحران‌ها، درگیری‌ها و آشفتگی‌های پس از پیروزی سیاسی مشروطیت بود. بسیاری از کسانی که پیش از پیروزی درباره مشروطه قلم می‌زدند یا سخن می‌گفتند، پس از شکل‌گیری نظام مشروطه، به استخدام دستگاه دولت درآمدند و تصور کردند که تصویب قانون و تشکیل مجلس شورای ملی به معنای تحقق کامل مشروطه است. همین برداشت سطحی و تقلیل‌ گرایانه، با دیدگاهی که مذهبی‌ها و دولت‌ گرایان نیز داشتند، همسو بود؛ تفسیری که در نهایت، به انحراف در مسیر آرمان‌ های اصیل مشروطیت منجر شد.

افول مشروطیت و آغاز دوره دولت‌سالاری

با گذشت زمانی کوتاه از تصویب متمم قانون اساسی مشروطه، نشانه‌های بحران و تنش میان نیروهای گوناگون سیاسی و فکری آشکار شد. درگیری‌های شدید میان جناح‌های مختلف از جمله مشروطه‌ طلبان، محافظه‌ کاران سلطنت‌ طلب، نیروهای چپ‌ گرا و نخبگان مذهبی، زمینه‌ساز بی‌ ثباتی عمیقی شد. این بحران سیاسی، سرانجام به یکی از تلخ‌ترین نقاط تاریخ مشروطه انجامید: به توپ بستن مجلس اول به دستور محمد علی شاه، که پایان عملی دوره طلایی آزادی‌خواهی و آغاز دوران جنگ‌های داخلی و ناامنی بود.

هرچند با تلاش آزادی‌خواهان و پشتیبانی مردمی، مشروطیت مجدداً احیا شد و مجلس دوم تشکیل گردید، اما این احیاء در فضایی متفاوت و بحرانی رخ داد. کشور عملاً تحت نفوذ و مداخله شدید دو قدرت استعماری روسیه تزاری و بریتانیا قرار گرفته بود. اشغال نظامی، فشار سیاسی و قراردادهای استعماری عملاً استقلال داخلی را از بین برد. این دخالت‌ها به‌ویژه از سوی روسیه، به انحلال زود هنگام مجلس دوم انجامید و امید به نهادینه شدن مشروطه را به‌شدت کمرنگ کرد.

از این مقطع به بعد، به تعبیر بسیاری از منابع تحلیلی، پرونده‌ی مشروطیت به‌مثابه‌ی یک جنبش اجتماعی مبتنی بر آزادی، کرامت انسانی، و حاکمیت مردم بسته شد. دوره‌ای آغاز گردید که در آن، «دولت» به معنای نهاد اقتدار متمرکز، جانشین مردم و نمایندگان آن‌ها در فرآیند حکمرانی شد. این دوره تنها یک تغییر در ساختار سیاسی نبود؛ بلکه نوعی تغییر فرهنگی و ذهنی نیز به همراه داشت. اقتدار دولت نه‌تنها در نهادهای اجرایی، بلکه در نظام فکری حاکم نیز تقویت شد.

در این عصر جدید، مفاهیم مشروطه به‌گونه‌ای بازتعریف شدند که در خدمت تثبیت قدرت دولت قرار گیرند. حکومت مشروطه، دیگر به معنای حکومت برآمده از اراده ملت نبود؛ بلکه به معنای حکومتی “قانون‌مند” و “نظم‌گرا” تفسیر می‌شد، که در آن تمرکز بر نظم، ثبات، و اقتدار دولتی، جایگزین مفاهیمی چون آزادی، حقوق بشر و مشارکت مردمی شد. به عبارتی، جوهره انسانی و فلسفی مشروطه که مبتنی بر کرامت انسان، آزادی اندیشه و حق انتخاب بود که قربانی تثبیت یک ساختار قدرت‌ محور شد.

از سال ۱۲۹۰ شمسی به بعد، آنچه در ایران حاکم شد، نظامی بود که ظاهر و صورت مشروطه را حفظ کرده بود، اما در باطن، چیزی جز دولت‌سالاری نبود. آزادی مطبوعات به‌شدت محدود شد، فعالیت انجمن‌ها و گروه‌های مستقل سرکوب گردید، و ساختار سیاسی به‌تدریج به سمت تمرکز کامل قدرت در نهاد دولت سوق یافت.

جمع بندی

با این حال، آنچه در دل مشروطیت نهفته بود، یعنی آرمان‌ های بزرگی همچون آزادی، عدالت، برابری و کرامت انسانی، هرگز به‌طور کامل از میان نرفت. انقلاب مشروطیت، اگرچه در تحقق کامل اهداف خود ناکام ماند، اما مفاهیم بنیادی آن همچنان زنده‌ اند و در هر تلاش برای تحول سیاسی و اجتماعی در ایران، می‌توان پژواک آن‌ها را شنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *