اشغال ایران توسط متفقین

سلام و خوش آمدید به سایت سند ایران.
در این بخش قصد داریم روایتی جامع از اشغال ایران توسط متفقین ارائه کنیم. این نوشتار با اقتباس از پادکست آقای مسعود کوهستانی‌ نژاد در کانال «بزنگاه‌های تاریخ معاصر ایران» در شنوتو تهیه شده است. ما تلاش کرده‌ایم برخلاف روایت‌های تکراری، این بار از نگاه یک پژوهشگر تاریخ معاصر به این واقعه مهم بپردازیم.

اگر علاقه‌مند به شنیدن این پادکست هستید، می‌توانید از طریق لینک زیر به آن دسترسی پیدا کنید. همچنین در صورتی که بخواهید به اسناد مرتبط با شهریور ۱۳۲۰ دسترسی داشته باشید و با استفاده از این اسناد پژوهش‌های مستقلی انجام دهید، می‌توانید از طریق سایت سند ایران به این مجموعه اسناد مراجعه کنید.

دسترسی سریع

روایت پژوهشی مسعود کوهستانی‌ نژاد از سوم شهریور ۱۳۲۰ را بشنوید و اسناد مرتبط را در «سند ایران» ببینید.

تفاوت اشغال ایران توسط متفقین در جنگ جهانی اول و دوم

یکی از مهم‌ترین نکات روایت آقای کوهستانی‌ نژاد، تفاوت اشغال ایران در دو جنگ جهانی است. به گفته وی واکنش‌های دولت و حکومت ایران نسبت به این دو جنگ متفاوت بود دارای دو تفاوت اساسی به شرح زیر هم بود.

  • در جنگ جهانی اول، اشغال ایران بیشتر جنبه نظامی داشت. ارتش‌های روس، انگلیس و عثمانی هر کدام بخشی از خاک ایران را در کنترل خود گرفته بودند، اما هدف اصلی صرفاً استفاده از موقعیت جغرافیایی برای پیشروی نظامی بود.
  • در جنگ جهانی دوم، اشغال ایران با اهداف گسترده‌تر همراه شد. ایران نه فقط یک میدان نبرد، بلکه به «پل پیروزی» برای انتقال تدارکات متفقین به شوروی تبدیل شد. این نقش باعث شد ایران به بخشی از راهبرد جهانی متفقین تبدیل شود.
  • کوهستانی‌ نژاد تأکید می‌کند که تفاوت مهم دیگر در پیامدهای سیاسی اشغال بود: در سال ۱۳۲۰، برخلاف اشغال ایران در سال ۱۲۹۳ شمسی که به قدرت‌گیری سردار سپه انجامید، این بار اشغال کشور منجر به استعفای رضا شاه و سقوط رضا شاه شد.
  • جنگ جهانی دوم در ایران اصلاً قابل مقایسه با جنگ جهانی اول نیست. دنیای متفاوتی داشت؛ شرایط، بازیگران و روابط بین‌المللی کاملاً متفاوت بودند. اگر تجربه تاریخی جنگ جهانی اول به درستی تحلیل و درک می‌شد، ایران می‌توانست این تهدید جهانی را به فرصتی برای ساماندهی بهتر وضعیت داخلی تبدیل کند. اما این اتفاق نیفتاد.
  • چرا؟ سیاستمداران ما از آن تجربه درس نگرفتند. آن‌ها در بسیاری مواقع از درک روابط بین‌المللی عاجز بودند و حتی اگر تجربه‌ای کسب کرده بودند، همان را بارها و بارها تکرار می‌کردند. به جای فهم درست موقعیت، همواره به یک «نسخه محدود» آویزان می‌شدند: نیروی سوم، یا اتکا به آلمان‌ها، بدون اینکه بفهمند این کار چه خطراتی دارد. این عدم درک، بی‌سوادی سیاسی و عدم توجه به شرایط واقعی، مانع از استفاده صحیح ایران از تجربه تاریخی شد.
  • در جنگ جهانی دوم، حتی کسانی که می‌توانستند واقع‌بین باشند، نمی‌فهمیدند که تحریک مستقیم شوروی و بریتانیا و ورود به بازی آن‌ها، جز وارد شدن ایران به یک بحران شدید، نتیجه‌ای نخواهد داشت. آلمان‌ها هدفشان ایجاد جنگ در ایران برای مشغول کردن بریتانیا و شوروی بود، نه کمک به ایران. آن‌ها می‌خواستند بخشی از نیروهای متفقین را در ایران سرگرم کنند، تا از جبهه اصلی دور بمانند.
  • اما ایران قادر نبود بدون کمک بریتانیا علیه شبکه‌های طرفدار شوروی و کمونیست‌ها وارد مبارزه شود. سیاستمداران ما متوجه این موضوع نشدند و به همین دلیل، همان‌طور که در سوم شهریور ۱۳۲۰ دیدیم، نیروهای متفقین بدون مقاومت جدی به کشور وارد شدند. برخلاف جنگ جهانی اول، مردم و گروه‌های مردمی دیگر نتوانستند تهدیدی جدی برای نیروهای اشغالگر ایجاد کنند و نقش حمایتی ارتش نیز محدود و پراکنده بود، مانند مقاومت محدود در آبادان و جنوب غربی کشور.
  • نتیجه این شد که ایران در جنگ جهانی دوم، برخلاف تجربه تاریخی جنگ جهانی اول، نتوانست از تهدید جهانی به نفع خود استفاده کند و بیشترین آسیب را در ابعاد سیاسی و اجتماعی متحمل شد.

زمینه‌های حمله متفقین به ایران

با آغاز جنگ جهانی دوم در شهریور ۱۳۱۸، ایران اعلام بی‌طرفی کرد. اما موقعیت ژئوپولیتیک ایران ـ میان شوروی در شمال و هندِ تحت استعمار بریتانیا در جنوب ـ باعث شد این بی‌طرفی عملاً بی‌اثر شود. این زمینه ها شامل موار زیر بود:

موقعیت حساس ایران در جنگ جهانی دوم

ایران از شمال با شوروی (روسیه) و از جنوب و جنوب غرب با بریتانیا همسایه بود و هر دو طرف جنگ در نزدیکی ایران حضور داشتند. با وجود اعلام بی‌طرفی در سال ۱۳۱۸، دولت ایران نگران حمله شوروی بود و تلاش می کرد از طریق تقویت قوای نظامی و درخواست کمک از بریتانیا، امکان دفاع از کشور را فراهم کند.

هراس ایران از شوروی و اهمیت استراتژیک برای بریتانیا

احتمال حمله شوروی از سمت شمال و تصرف مناطق ایران، همراه با سابقه تنش‌ های ایران و شوروی و پیمان سعدآباد، نگرانی دولت ایران را افزایش داد. برای بریتانیا، مناطق جنوب غربی شامل خوزستان و جنوب شرقی در همسایگی هند، از اهمیت حیاتی برخوردار بودند.

تحرکات آلمان و قیام رشید عالی‌ گیلانی

در فروردین ۱۳۲۰، ورود کشتی‌ های آلمانی و ایتالیایی به ایران و مقاومت ایران در تحویل آن‌ها به بریتانیا، حساسیت لندن را افزایش داد. یکی از عوامل مهم، حضور مستشاران، کارشناسان و خانواده‌ های آلمانی در ایران بود. حضور غیررسمی آن‌ها از حدود سال ۱۳۰۲ بود. این افراد شامل خبرنگاران، شرق‌شناسان و کارشناسان صنعتی بودند و همراه با قراردادهای رسمی، خرید کارخانجات و اعزام کارشناسان، به تدریج تعدادشان افزایش یافت.
این حضور ابتدا با چراغ سبز انگلیس انجام می‌شد چراکه قدرت و نفوذ انگلیسی ها در لایه های دولت و حکومت ایران آن زمان غیر قابل انکار است، اما رضا شاه به تدریج تصور کرد می‌تواند با تکیه بر آلمانی‌ها سیاست خارجی مستقلی (دولت سوم) برای ایران دنبال کند. این عامل باعث شد حساسیت بریتانیا نسبت به ایران افزایش یابد.

هم‌زمان، قیام رشید عالی‌گیلانی در عراق و پناهندگی او و افسران همراه به ایران، به همراه حمایت سفارت آلمان، موجب شد انگلیس پروازهای شناسایی و استقرار نیروی دریایی در اروند و بصره را شدت دهد. این مجموعه تحرکات، همراه با نگرانی از حمله شوروی، زمینه‌ساز اشغال ایران شد.

دکترین ورود یک کشور ثالث
ایرانیان برای فرار از این مخمصه، تلاش می‌کردند پای یک کشور ثالث به ایران باز شود و با کمک آن، مانع از تعرض بیشتر طرف‌های جنگ شوند. این استراتژی، یک دکترین قدیمی ایران از دوره قاجار بود که بارها امتحان شده و تقریباً همیشه شکست خورده بود. تلاش ایران در احیای این دکترین از حدود سال ۱۳۵۶ به‌طور ناگفته‌ای دوباره آغاز شد تا با تکیه بر یک کشور ثالث، تعادل قدرت میان شوروی و بریتانیا حفظ شود.

قیام رشید عالی گیلانی در عراق و پیامدهای آن برای ایران

یکی از رخدادهای مهم هم‌زمان با اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰، قیام رشید عالی گیلانی در عراق بود. رشید عالی گیلانی، نخست‌ وزیر عراق، پیش‌تر نیز چند بار به این سمت رسیده بود. در فروردین ۱۳۲۰ او به همراه گروهی از افسران وطن‌ پرست عراقی علیه نفوذ و سلطه‌ی انگلیس در عراق دست به قیام زد.

انگلیس که در عراق دارای پایگاه‌ های نظامی گسترده بود و عملاً حکومت این کشور را تحت قیمومیت خود داشت، این قیام را خطری جدی برای منافع خود می‌دانست. نیروهای عراقی حدود دو ماه در برابر انگلیسی‌ها مقاومت کردند، اما سرانجام در اوایل خرداد ۱۳۲۰ با مداخله‌ی مستقیم نظامی بریتانیا، دولت رشید عالی گیلانی سقوط کرد.

پس از شکست، رشید عالی گیلانی به همراه حاج امین‌الحسینی و تعدادی از افسران عراقی در ششم خرداد ۱۳۲۰ به ایران پناهنده شدند و وارد تهران شدند. حضور این افراد در ایران، به‌ویژه با توجه به ارتباطشان با سفارت آلمان و احتمال تحریک عشایر عرب خوزستان یا فعالیت در مناطق غرب و جنوب‌ غرب کشور، حساسیت شدیدی را در میان متفقین برانگیخت. حضور او در تهران و ادامه‌ی تماس‌هایش با سفارت آلمان نگرانی بریتانیا را دوچندان کرد.

از دید منافع ایران، حضور این گروه می‌توانست ایران را در معرض اتهام هم‌سویی با آلمان قرار دهد و بهانه‌ای تازه برای اشغال ایران به دست متفقین بدهد. این رخداد نشان می‌دهد که چگونه تحولات منطقه‌ای، به‌ویژه در عراق، مستقیماً بر سرنوشت ایران در دوران جنگ جهانی دوم اثر گذاشت.

این قیام برای بریتانیا بهانه‌ای جدی فراهم کرد تا نیروهای نظامی خود را به‌طور کامل وارد عراق کرده و این کشور را تحت اشغال درآورند. در واقع، بریتانیا به‌تنهایی نمی‌توانست بدون دستاویز قانونی یا سیاسی، نیروهایش را تا جنوب ترکیه پیش ببرد و مستقر کند، اما شورش گیلانی این فرصت را برایشان مهیا ساخت.

در فاصله‌ی فروردین تا خرداد ۱۳۲۰، پروازهای شناسایی هواپیماهای انگلیسی در مرزهای ایران شدت گرفت. گاهی این پروازها «به‌ظاهر» مسیر را گم می‌کردند و وارد قلمرو ایران می‌شدند. اگرچه چنین اتفاقاتی پیش‌تر هم رخ داده بود، اما در آن مقطع ابعاد جدی‌تری به خود گرفت.

در همین زمان، نیروی دریایی بریتانیا نیز به فعالیت‌های خود در منطقه افزود. ناوهای جنگی انگلیس از اروندرود بالا آمدند و در حوالی بصره مستقر شدند. این حضور نظامی، نشان‌دهنده‌ی افزایش حساسیت لندن نسبت به ایران و ارتباط احتمالی دولت ایران با نیروهای ضدانگلیسی منطقه بود.

چرا اشغال ایران توسط متفقین اجتناب‌ ناپذیر شد؟ از پیمان سعد آباد تا هراس بریتانیا

از شهریور ۱۳۱۸، یعنی آغاز جنگ جهانی دوم، ایران با وضعیتی پیچیده روبه‌رو شد. یکی از نگرانی‌های اصلی، احتمال تعرض شوروی به خاک ایران بود. ایرانیان بیم داشتند که شوروی از فرصت درگیری بریتانیا در جبهه‌های اروپا استفاده کرده و بخشی از ایران را به تصرف خود درآورد. این نگرانی ریشه در روابط پرتنش ایران و شوروی داشت؛ روابطی که از اواخر دهه ۱۳۰۰ آغاز شده و حتی پیمان منطقه‌ای سعدآباد هم نتوانسته بود به آن آرامش ببخشد.

این هراس فقط مختص ایران نبود. بریتانیا هم نسبت به چنین احتمالی بیمناک بود، زیرا بخش‌های جنوبی و شرقی ایران برای آن‌ها اهمیتی راهبردی داشت. در غرب و جنوب ایران، منطقه خوزستان با منابع عظیم نفتی شرکت نفت ایران و انگلیس قرار داشت و در شرق نیز مرزهای بلوچستان و سیستان همسایه مستقیم هندوستان بود؛ سرزمینی که قلب امپراتوری بریتانیا به شمار می‌رفت.

در نگاه لندن، اگر شوروی‌ها از مرزهای شمالی عبور کرده و خود را به جنوب ایران می‌رساندند، بریتانیا ناچار بود به سرعت از خوزستان و بلوچستان دفاع کند. اما مشکل به همین‌جا ختم نمی‌شد. هم‌زمان خطر دیگری هم وجود داشت: احتمال حضور نظامی آلمان‌ها در مدیترانه و شام. آلمانی‌ها در بالکان و یونان در حال پیشروی بودند و لندن در هراس بود که ناگهان در فرانسه یا سوریه نیرویی پیاده کرده و جبهه‌ای تازه باز کنند.

بر همین اساس، در سال ۱۳۱۹، سناریوی اصلی بریتانیا متمرکز بر این بود که اگر شوروی به ایران حمله کند، چگونه باید خطوط دفاعی خود را در محور مرکزی ایران (از کرمانشاه تا اصفهان و سپس تا نهبندان در شرق کشور) مستقر کنند. این خط دفاعی به‌مثابه سپری برای حفاظت از منابع نفتی و راه‌های ارتباطی حیاتی جنوب ایران بود.

اما در فروردین ۱۳۲۰، شرایط پیچیده‌تر شد و تهدیدهای تازه‌ای بر نگرانی‌های پیشین افزود.

حضور کارشناسان آلمانی در ایران و نگرانی بریتانیا

یکی از عوامل بسیار مهمی که حساسیت مقامات بریتانیا نسبت به ایران را در سال‌های منتهی به جنگ جهانی دوم برانگیخت، حضور مستشاران و کارشناسان آلمانی و خانواده‌های آن‌ها در ایران بود.

اگرچه ورود آلمانی‌ها به ایران در آغاز بیشتر به شکل مهاجران و فعالان غیردولتی از حدود سال ۱۳۰۲ خورشیدی شروع شد، اما به‌صورت رسمی و در سطح روابط دولتی، از میانه دهه ۱۳۱۰ (حدود سال ۱۳۱۵-۱۳۱۶) حضور کارشناسان آلمانی در ایران گسترش یافت. این روند شامل خبرنگاران، شرق‌شناسان، مهندسان و مستشاران نظامی و صنعتی بود که به تدریج تعدادشان افزایش یافت.

در اوج این روابط، یعنی در سال ۱۳۱۸ خورشیدی، همکاری ایران و آلمان به سطحی بسیار بالا رسید. قراردادهای صنعتی و تجاری متعددی میان دو کشور بسته شد و بسیاری از کارخانه‌ها و تأسیسات ایران با مشارکت و فناوری آلمانی‌ها ساخته و راه‌اندازی گردید.

نکته مهم و کمتر گفته‌شده این است که حضور آلمانی‌ها در ایران، دست‌کم در آغاز، با چراغ سبز بریتانیا صورت گرفت. قدرت نفوذ انگلیسی‌ها در ساختار دولت و حاکمیت ایران به اندازه‌ای بود که اگر نمی‌خواستند، به‌راحتی می‌توانستند مانع حضور گسترده آلمانی‌ها شوند. بنابراین، حضور آلمانی‌ها در ایران ابتدا با رضایت ضمنی لندن انجام شد، اما با تغییر شرایط جهانی و آغاز جنگ، به‌سرعت به یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های امنیتی بریتانیا تبدیل شد.

دکترین «دولت سوم» و امید رضا شاه به آلمان

به‌تدریج در ذهن رضا شاه این تصور شکل گرفت که می‌تواند با تکیه بر آلمان‌ها یک پای سوم قدرت در ایران ایجاد کند. ایده‌ی «دولت سوم» در سیاست خارجی ایران ریشه‌ای کهنه داشت؛ از دوران قاجار، ایران همواره میان دو قدرت روسیه و بریتانیا گرفتار بود و برای فرار از این بن‌بست می‌کوشید پای یک کشور ثالث را به ایران باز کند تا با تکیه بر آن، مانع فشار همسایگان قدرتمند شود.

این سیاست بارها آزموده شد: زمانی با فرانسه، گاه با آلمان، زمانی با ایالات متحده و حتی با کشورهای کوچک‌تر اروپایی مانند بلژیک. اما در تمام موارد، این تلاش‌ها به شکست انجامید و آنچه باقی ماند، چیزی نبود جز «طناب پوسیده‌ای» که ایرانیان ناچار بودند به امید رهایی به آن بیاویزند.

در دهه ۱۳۱۰ خورشیدی و به‌ویژه از حدود سال ۱۳۱۵–۱۳۱۶، این دکترین دوباره جان گرفت. این بار، آلمان به عنوان «دولت سوم» در نظر گرفته شد. کارشناسان و مستشاران آلمانی که عمدتاً در ظاهر فعالیت‌های اقتصادی و صنعتی داشتند، به ایران آمدند و حضورشان برای رضا شاه به معنای فرصتی تازه تعبیر شد. شاه می‌پنداشت که با کمک آلمانی‌ها می‌تواند نیرویی بازدارنده در برابر دو همسایه قدرتمند شمالی و جنوبی—شوروی و بریتانیا—به وجود آورد و استقلال عمل بیشتری برای ایران فراهم سازد.

این تصور رضا شاه، در کنار حضور گسترده آلمانی‌ها در کشور، یکی از دلایل اصلی حساسیت شدید بریتانیا و در نهایت اشغال ایران توسط متفقین در شهریور ۱۳۲۰ بود.

واقعیت حضور آلمانی‌ها در ایران و نقش آن‌ها در مقابله با بریتانیا

باید پذیرفت که بسیاری از کارشناسان و مستشاران آلمانی حاضر در ایران، در واقع جاسوسان وابسته به دولت نازی بودند و اهداف آلمان هیتلری را دنبال می‌کردند. این یک واقعیت تاریخی است: از دهه ۱۹۳۰ میلادی، آلمان هیتلری در کشورهای مختلف از جمله ایران تلاش می‌کرد از طریق مستشاران، خبرنگاران و فعالان فرهنگی و صنعتی، نفوذ سیاسی و اقتصادی ایجاد کند و پایگاهی برای خود بسازد.

البته این بدان معنا نیست که همه‌ی آلمانی‌ها در ایران جاسوس بودند؛ برخی واقعاً مستشاران فنی و صنعتی بودند، اما طبیعت این حضور و هدف دولت آلمان را نمی‌توان نادیده گرفت. مشابه این اقدامات در کشورهای دیگر هم اتفاق افتاد: آلمان‌ها با نفوذ به کشورها و حمایت از فعالیت‌های داخلی، حضور خود را تقویت می‌کردند و پس از آن در برخی موارد، نیروهای نظامی‌شان وارد عمل می‌شدند.

از سوی دیگر، ایران تجربه تاریخی مشابهی داشت که هم در نظر بریتانیایی‌ها و هم شوروی‌ها اهمیت داشت: در جنگ جهانی اول، ایران میان عثمانی، روسیه و بریتانیا گرفتار شد و عملاً استقلال عمل خود را از دست داد. قراردادهای ۱۹۰۶ و ۱۹۰۷ باعث تجزیه کشور و وابستگی دولت ایران به دو قدرت بزرگ شد.

بر همین اساس، در دهه ۱۳۱۰ خورشیدی، ایرانیان بار دیگر تلاش کردند با استفاده از نفوذ آلمان‌ها مانع فشار همسایگان قدرتمند شوند. برخی مستشاران و مقامات آلمانی حتی در جریان قیام‌ها و شورش‌های محلی به مردم ایران کمک می‌کردند تا در مقابل نیروهای بریتانیایی مقاومت کنند. اما این کمک‌ها بسیار محدود بود و هرچند مردم ایران از کمک آلمانی‌ها استقبال می‌کردند، اما کافی نبود تا در مقابل قدرت‌های بزرگ موفق عمل کنند.

بنابراین، واقعیت تاریخی این است که حضور آلمان‌ها در ایران هم یک ابزار نفوذ سیاسی و جاسوسی برای هیتلر بود و هم به طور محدود در حمایت از مقاومت محلی عمل می‌کرد، اما هرگز توانایی تغییر معادلات بزرگ در کشور را نداشت.

از ماه‌ها قبل، مقامات بریتانیایی بارها به ایران هشدار داده بودند: «این افراد را از کشور بیرون کنید.» اما دولت ایران ابتدا پاسخ داد که این افراد تحت نظارت کامل اطلاعاتی ایران هستند و بعد وعده داد که بیرون خواهند رفت. اما آخرین آمار رسمی نشان می‌داد که تنها حدود ۳۰ نفر از آن‌ها با خانواده‌هایشان از ایران خارج شده‌اند، در حالی که کل جمعیت این گروه به همراه خانواده‌ها حداقل بین ۱۵۰۰ تا ۲۰۰۰ نفر بود.

این موضوع به شدت حساسیت‌برانگیز بود، زیرا همین تعداد محدود آلمانی‌ها می‌توانستند حتی به صورت جزئی در قیام‌های محلی مردم ایران، مانند قیام در بوشهر و تنگستان، نقش ایفا کنند. تصور کنید اگر تعداد آن‌ها به جای چند ده نفر، صدها نفر بودند، چه تاثیری می‌توانست داشته باشد.

واقعیت تاریخی این است که مردم ایران در مواجهه با بریتانیایی‌ها و فرصت‌ها، هیچ‌گونه تأملی نمی‌کردند و به سرعت واکنش نشان می‌دادند. اما دولت ایران هنوز در توهم بود: رضا شاه و حاکمیت کشور در سال‌های ۱۳۱۹–۱۳۲۰ بر این باور بودند که می‌توان با کمک آلمان نازی، به عنوان «قدرت سوم»، جلو تعدیات همسایگان قدرتمند، یعنی بریتانیا و شوروی، را گرفت.

این باور و توهم، هرچند غیرواقعی بود، همچنان بر سیاست ایران در این مقطع سایه انداخته بود و یکی از عوامل افزایش حساسیت بریتانیا نسبت به ایران به شمار می‌رفت.

محدودیت کمک آلمان‌ها و واقعیت تاریخی

باید واقعیت را پذیرفت: حتی اگر تعداد زیادی از آلمانی‌ها—مهندسان، خبرنگاران، کارشناسان و خانواده‌هایشان—در ایران حضور داشتند، این حضور هرگز کافی نبود تا بتواند در مقابل قدرت بریتانیا یا شوروی مؤثر واقع شود.

در دهه ۱۳۱۰ خورشیدی، بیشتر نگرانی‌های ایران به بریتانیا مربوط می‌شد، چرا که دولت ایران درگیر تنش‌ها و نزاع‌های سیاسی با بریتانیا بود و نسبت به کمک گرفتن از آلمان‌ها هیچ تردید یا تأمل واقعی نداشت. واقعیت تاریخی این بود که آلمانی‌ها هرچند می‌توانستند در برخی قیام‌ها و شورش‌های محلی نقش محدودی ایفا کنند، اما ظرفیت آن‌ها برای تغییر معادلات کلان کشور بسیار محدود بود.

برای مثال، گفته می‌شود که حدود ۷۰۰ نفر آلمانی به‌عنوان مستشار، کارشناس و خانواده‌هایشان در ایران حضور داشتند. اما این تعداد، حتی در مقایسه با حضور محدود آلمانی‌ها در دوران جنگ جهانی اول، بسیار کوچک بود و نمی‌توانست پایه‌ای برای مقابله مؤثر با نفوذ بریتانیا و شوروی فراهم کند.

با وجود این، فعالیت‌های سفارت آلمان در ایران در سال‌های ۱۳۱۹–۱۳۲۰ چشمگیر بود و تلاش می‌کرد از طریق نفوذ سیاسی و اقتصادی، جای پای خود را محکم کند. اما واقعیت این است که، به رغم حضور قابل توجه آلمانی‌ها، هیچ قدرتی در ایران قادر نبود مستقل از نفوذ بریتانیا و شوروی عمل کند.

تغییر معادلات پس از ۳۰ تیر ۱۳۲۰ و بی‌معنایی بی‌طرفی

قبل از ۳۰ تیر ۱۳۲۰، بسیاری در ایران تصور می‌کردند که می‌توان با کمک آلمان‌ها، به عنوان «قدرت سوم»، در مقابل نفوذ بریتانیا و شوروی ایستاد. اما این تصور، هرچند توهم بود، با واقعیت‌های جهانی سازگار نبود. جنگ جهانی دوم در جریان بود و نیروهای بریتانیایی اگرچه در بعضی جبهه‌ها شکست می‌خوردند، اما ایران از نقش آمریکا در جنگ بی‌خبر بود و نمی‌دانست که ورود ایالات متحده به جنگ جهانی، همانند جنگ جهانی اول، می‌تواند ورق را به نفع متفقین برگرداند.

در ۳۰ تیر ۱۳۲۰، یک تحول فاجعه‌بار رخ داد: شوروی در کنار آلمان حمله نکرد، بلکه به صف بریتانیا پیوست. این تغییر معادله، وضعیت ایران را کاملاً متفاوت کرد. پیش از آن، ایران میان دو نیروی بالقوه تهدیدکننده قرار داشت:

  1. شوروی از شمال، که امکان حمله به جنوب ایران و ایجاد مشکل برای بریتانیا را داشت.
  2. آلمان‌ها که از طریق یونان و سوریه می‌توانستند وارد منطقه شوند و فشار بر بریتانیا ایجاد کنند.

اما پس از ۳۰ تیر ۱۳۲۰، شوروی به صف بریتانیا پیوست و عملاً مرزهای شمالی و غربی ایران، به جز مرز ترکیه، تحت کنترل نیروهای متحد قرار گرفت. جنوب و جنوب‌شرق ایران نیز به واسطه حضور بریتانیا تحت کنترل بود.

در چنین شرایطی، حتی اعلام بی‌طرفی ایران هیچ معنای واقعی نداشت. ایران عملاً در وسط یک محاصره ژئوپلیتیک قرار گرفته بود و شعار بی‌طرفی تنها بر روی کاغذ معنا داشت. این تغییر وضعیت، یکی از مهم‌ترین دلایل آماده شدن شرایط برای اشغال ایران توسط متفقین شد.

پس از تیر ۱۳۲۰، وضعیت ایران کاملاً تغییر کرد و دیگر موضوع حفظ بی‌طرفی به عنوان اولویت اصلی معنا نداشت. دیگر بحث این نبود که دولت ایران بخواهد مستشاران و کارشناسان آلمانی را در اولویت قرار دهد یا نه؛ مسئله به طور کامل تغییر کرده بود.

تجربه تاریخی جنگ جهانی اول در برابر سیاستمداران خارجی و داخلی ایران قرار داشت: در آن زمان، بریتانیا و فرانسه از طریق ایران کمک‌های تسلیحاتی و لجستیکی بسیار زیادی به جبهه روسیه می‌رساندند تا نیروهای روسیه علیه آلمان و متحدانش بجنگند. این تجربه تاریخی برای انگلیسی‌ها، شوروی‌ها و حتی آمریکایی‌ها روشن بود، اما سیاستمداران ایرانی نتوانستند یا نخواستند این درس را ببینند و هنوز گرفتار توهم‌ها و اسطوره‌های ملی‌گرایانه و دلخوشی‌های غیرواقعی بودند.

با شروع جنگ جهانی دوم و به ویژه پس از تیر ۱۳۲۰، شرایط به گونه‌ای شد که دیگر نمی‌شد به بی‌طرفی تکیه کرد. وضعیت عملاً تغییر کرده بود و ایران در وسط یک صحنه جنگ گسترده قرار داشت؛ اولویت اصلی دیگر حفظ بی‌طرفی نبود، بلکه کنترل مسیرها و منابع استراتژیک و مدیریت فشار نیروهای متفقین بود.

به عبارت دیگر، بی‌طرفی دیگر معنای واقعی نداشت و تصمیم‌گیری‌ها بر اساس واقعیت‌های جدید جهانی و تغییر معادلات ژئوپلیتیک شکل می‌گرفت، نه بر اساس توهم‌ها یا محاسبات قدیمی.

تغییر اولویت پس از حمله آلمان به شوروی و اهمیت مسیر ایران

بعد از تیر ۱۳۲۰، اولویت واقعی دیگر اخراج کارشناسان و مستشاران آلمانی و خانواده‌هایشان از ایران نبود. این موضوع که پیش‌تر یک مسئله جدی برای بریتانیایی‌ها محسوب می‌شد، اکنون بهانه‌ای شده بود برای تمرکز بر اولویت اصلی:

کمک‌رسانی به شوروی برای مقابله با پیشروی سریع آلمان‌ها در قلمرو آن کشور.

این واقعیت تاریخی مشابه آن چیزی بود که در جنگ جهانی اول رخ داده بود: متفقین از مسیر ایران کمک‌های تسلیحاتی و لجستیکی به روسیه می‌رساندند تا نیروهای روسیه علیه آلمان و متحدانش بجنگند. در سال ۱۳۲۰ نیز وضعیت مشابهی رخ داد، با این تفاوت که اکنون تهیه و ارسال تجهیزات به شوروی اهمیت حیاتی پیدا کرده بود، چرا که ارتش شوروی نیاز به پشتیبانی سریع داشت و هرچه کمک‌ها بیشتر می‌رسید، آلمان‌ها در جبهه‌های دیگر فرسوده‌تر می‌شدند و توان خود را در اروپا از دست می‌دادند.

اما این کمک‌رسانی چالشی بزرگ داشت: مسیرهای مستقیم مانند سیبری یا هندوستان بسیار دور بودند و مسیر ترکیه نیز به دلیل نزدیکی به نیروهای آلمانی در یونان امن نبود. بنابراین مسیر ایران به عنوان یک گذرگاه حیاتی و استراتژیک برای متفقین اهمیت یافت.

در نتیجه، اولویت واقعی پس از تیر ۱۳۲۰، نه اخراج آلمانی‌ها، بلکه باز کردن و کنترل مسیر ایران برای ارسال کمک به شوروی بود و حضور آلمانی‌ها در ایران صرفاً بهانه‌ای برای تمرکز بر این هدف مهم شد.

استفاده متفقین از ایران در مرداد سال ۱۳۲۰ و مقایسه آن با جنگ جهانی اول

در مرداد سال ۱۳۲۰، وضعیت ایران کاملاً تغییر کرد. دیگر موضوع حضور مستشاران و کارشناسان آلمانی اهمیت سابق را نداشت، بلکه استفاده لجستیکی از قلمرو ایران برای کمک به شوروی اولویت اصلی شد. متفقین، به ویژه بریتانیایی‌ها، هیچ فرصتی را برای استفاده از ایران از دست ندادند؛ این یک تصمیم قطعی و غیرقابل برگشت بود.

سؤالی که مطرح می‌شود این است: از چه مسیرهایی می‌توانستند کمک‌های هوایی و زمینی را به شوروی برسانند؟ مسیر سیبری یا هندوستان بسیار دور بود و مسیر ترکیه به دلیل حضور نیروهای آلمانی در یونان امن نبود. بنابراین ایران به عنوان تنها مسیر عملی و استراتژیک برای کمک‌ رسانی انتخاب شد و از همان لحظه، استفاده از این قلمرو برای متفقین تضمین شد.

دولت ایران در این شرایط در موقعیت دشواری قرار داشت. تلاش‌هایش برای مدیریت حضور کارشناسان آلمانی و کنترل شرایط با تجربه تاریخی جنگ جهانی اول مقایسه می‌شود: در آن زمان، احمد شاه قاجار و دولت ایران توانسته بودند اعتماد انگلیسی‌ها و روس‌ها را به اندازه‌ای ایجاد کنند که حتی هنگام ورود نیروهای متفقین به تهران، اجازه داده نشد احمدشاه ایران را ترک کند و نیروهای ایرانی نیز هنوز در مناطق غربی و مرزی با عثمانی درگیر بودند.

اما در ۱۳۲۰، این تجربه تاریخی تکرار نشد. شرایط جدید، حجم عظیم جنگ جهانی دوم و اولویت متفقین در استفاده از ایران، به گونه‌ای بود که دولت ایران دیگر هیچ توان واقعی برای کنترل مسیرها یا حفظ بی‌طرفی نداشت.

نکته مهم دیگر این است که در جنگ جهانی دوم، شرایط متفاوت بود:

  • نیروهای متفقین دیگر چهار سال در خاک ایران جنگ نکردند.
  • جنگ از داخل ایران انجام نشد و ایران به یک گذرگاه و مسیر پشتیبانی برای نیروهای متفقین تبدیل شد، نه یک میدان نبرد مستقیم.
  • اگر تجربه تاریخی جنگ جهانی اول به درستی تحلیل می‌شد، ایران می‌توانست از تهدید جهانی به نفع خود استفاده کند و آسیب‌های اجتماعی و اقتصادی کمتری متحمل شود.

اشغال ایران توسط متفقین؛ مقایسه تجربه احمد شاه و رضاشاه

در تجربه جنگ جهانی اول، احمدشاه قاجار و دولت ایران تا حدی توانسته بودند اعتماد قدرت‌های خارجی را جلب کنند. حتی زمانی که قوای روس و انگلیس وارد تهران شدند و پایتخت را در اختیار گرفتند، سیاستمداران این دو کشور اجازه ندادند احمدشاه از تهران خارج شود و مانع حرکت او به اصفهان شدند. آنان می‌خواستند دولت ایران حفظ شود و آسیبی نبیند. این در حالی بود که نیروهای ملیون ایرانی عقب‌نشینی کرده، ابتدا به اصفهان، سپس به کرمانشاه و بعد به قلمرو عثمانی رفته بودند و همچنان به مبارزه با متفقین ادامه می‌دادند.

اما در جنگ جهانی دوم شرایط کاملاً متفاوت بود. از مرداد ۱۳۲۰ به بعد، بریتانیا و شوروی بی‌هیچ تردیدی تصمیم به حمله و اشغال ایران گرفتند. هدف آن‌ها روشن بود: استفاده از زیرساخت‌های ایران در حمل‌ونقل و حتی ظرفیت‌های تولیدی برای پشتیبانی از شوروی در برابر حمله آلمان. در این مقطع، دولت ایران هیچ‌گونه اعتمادسازی مؤثری انجام نداده بود و همچنان در توهم اتکاء به آلمان‌ها به سر می‌برد.

نتیجه روشن بود: اشغال ایران و برکناری و سقوط رضا شاه. فارغ از قضاوت درباره عملکرد شخص او، باید پذیرفت که دولت ایران در این دوره نتوانست مانع بروز تحولات فاجعه‌بار شود. در مقابل، در دوره احمدشاه، هرچند ایران ضعیف بود، اما دولت توانسته بود حداقلی از اعتماد قدرت‌های خارجی را به دست آورد و موجودیت خود را حفظ کند.

سوم شهریور ۱۳۲۰؛ آغاز اشغال ایران و ضعف توان دفاعی ایران

در سحرگاه روز سوم شهریور ۱۳۲۰، نیروهای روس و بریتانیا از هر سو و از هر نقطه‌ای که می‌توانستند به ایران یورش بردند. از شمال، قفقاز، گیلان، مازندران و خراسان نیروهای شوروی با یگان‌های زبده به داخل خاک ایران سرازیر شدند. هم‌زمان از غرب، از مرزهای عراق که تحت نفوذ بریتانیا بود، حملات صورت گرفت و احتمالاً از جنوب و جنوب‌غرب نیز نیروهایی وارد شدند، اگرچه گزارش‌های آن بخش‌ها کامل و دقیق در دست نیست.

طبق گزارش‌ها، نیروهای ایرانی و دولت از چند روز قبل از حمله در حالت آماده‌باش بودند و از دو روز پیش هشدارها و تدابیر نظامی اتخاذ شده بود. مثلاً در خوزستان، فرماندهی نیروها در آبادان متمرکز شده و تلاش شده بود تا فرماندهی زمینی و دریایی یکپارچه عمل کند؛ نیروهای بیشتری به شمال اعزام شده و در نقاط حساس تدابیر حفاظتی اندیشیده شده بود.هرچند ظرفیت عملیاتی ایران محدود بود.

دو مانع اساسی مقابل دفاع مؤثر ایران در برابر هجوم متفقین قرار داشت:

اول، ضعف تجهیزات و تجربه‌ی عملیاتی نیروی نظامی ایران در برابر لشکرهای منظم و زبده شوروی و بریتانیا

دوم، انگیزه‌ی استراتژیکِ مهاجمان برای جلوگیری از تبدیل ایران به میدان جنگی داخلی.

انگلیسی‌ها و روس‌ها دوست نداشتند جنگ در داخل ایران ادامه یابد و به یک کانون جنگی تبدیل شود که نیروها و منابعشان را از جبهه‌های اروپایی و علیه آلمان منحرف کند؛ به همین دلیل، آن‌ها تمایل داشتند در سریع‌ترین و کنترل‌شده‌ترین شکل ممکن نیروهای خود را وارد کنند و جلوی یک جنگ طولانی داخلی را بگیرند.

سؤال نهایی که پیش می‌آید این است: در چنین وضعیتی، مهاجمان برای جلوگیری از ادامه‌دار شدن نبرد درون ایران چه اقداماتی می‌توانستند یا کردند؟

ضعف توان نظامی ایران و نفوذ اطلاعاتی متفقین پیش از اشغال ایران توسط متفقین

از نکات کلیدی وقایع سوم شهریور ۱۳۲۰ این بود که وضعیت نیروهای نظامی ایران در عمل کارآمدی و آمادگی لازم را نداشت. نیروی دریایی که در دوره‌ای (حدود ۱۳۱۱) با کشتی‌های ایتالیایی تقویت شده بود، از سال‌های بعد به‌خصوص از ۱۳۱۸ بخش‌هایی از یگان‌هایش فرسوده یا از رده خارج شده بود؛ بسیاری از شناورها کنارگذاشته شده و تنها شمار محدودی در وضعیت عملیاتی قرار داشتند. نیروی زمینی نیز عمدتاً تجربه‌ی مقابله با یک ارتش منظم خارجی را نداشت و بیشترین «عملیات» آن محدود به سرکوب شورش‌های داخلی یا برخورد با گروه‌های محلی بود — مهارتی که در برابر لشکرهای زبده شوروی و بریتانیا کارساز نبود.

جانِ کار اما نفوذ عمیق اطلاعاتی و ساختاری متفقین در داخل مؤسسات و سازوکارهای حیاتی ایران بود. نمونه‌ی بارزِ این نفوذ در آبادان دیده شد: در سحرگاه حمله، ارتباطات تلفنی قرارگاه‌های ایرانی از طریق شبکه‌ای که توسط شرکت نفت ایران و انگلیس اداره می‌شد، مختل شد؛ اقدامی که نشان می‌داد توانایی‌های عملیاتی و ارتباطی ایران تا چه اندازه به زیرساخت‌هایی وابسته بود که تحت نفوذ بیگانگان قرار داشتند. به‌علاوه، وجود عوامل نفوذی و دسترسی اطلاعاتی متفقین به شکل‌گیری یک مزیت راهبردی برای آن‌ها منجر شد؛ مزیتی که به سرعت امکانِ کنترل و هژمونی را فراهم کرد و از تبدیل شدن ایران به کانون درگیری داخلی جلوگیری کرد. نتیجه‌ای که مهاجمان خود نیز خواهان آن بودند تا جبهات دیگرشان علیه آلمان منحرف نشود.

آغاز جنگ و واکنش دولت ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰

در سحرگاه روز سوم شهریور ۱۳۲۰، از ساعت ۴ صبح، حمله همه‌جانبه متفقین به ایران آغاز شد. ارتش شوروی از شمال و ارتش بریتانیا از غرب و جنوب‌غربی کشور وارد عمل شدند. بمباران هوایی شهرهای شمالی و آذربایجان خسارات سنگینی به مردم غیرنظامی وارد کرد.

ستاد ارتش ایران همان روز «اعلامیه شماره یک» را منتشر کرد. در این اعلامیه آمده بود که:

  • نیروهای شوروی و انگلیس از ساعت ۴ صبح به ایران حمله کرده‌اند.
  • در بمباران هوایی تلفات زیادی به مردم غیرنظامی وارد شده است.
  • یک هواپیمای مهاجم در حوالی تبریز سرنگون شده است.
  • یک زره‌پوش انگلیسی در جبهه غربی مورد اصابت قرار گرفته و از کار افتاده است.

اما نکته جالب، بخش پایانی این اعلامیه بود؛ جایی که ستاد ارتش نوشت: «در کلیه مناطق شمالی و باختری، روحیه اهالی بسیار خوب است و عموماً تقاضای ورود در صفوف ارتش و حرکت به جبهه‌ها برای دفاع از میهن را دارند.» این برای نخستین بار بود که در بیانیه‌های رسمی، به مردم به‌عنوان نیروی پشتیبان اشاره می‌شد؛ در حالی‌که پیش از آن نه مجلس فعال و نه نهاد مدنی قدرتمندی مجال بروز داشت. با این حال، هیچ گزارش معتبری مبنی بر مشارکت گسترده مردم در دفاع از کشور در این مقطع وجود ندارد. تنها در جنوب کشور، گزارش‌هایی هست که برخی عشایر در خرمشهر و آبادان به نیروهای ایرانی کمک کرده‌اند.

در بعدازظهر همان روز سوم شهریور، یعنی تنها یازده ساعت پس از آغاز حمله، نخست‌وزیر وقت، علی منصور، در مجلس حاضر شد و گزارشی از هجوم متفقین ارائه کرد. دو روز بعد، در پنجم شهریور، در حالی که شهرهای ایران همچنان زیر بمباران بودند و نیروهای ایرانی در جبهه‌های مختلف مقاومت می‌کردند، علی منصور و هیئت دولت استعفا دادند. چند ساعت بعد، رضا شاه محمد علی فروغی (ذکاءالملک ثانی) را مأمور تشکیل دولت جدید کرد.

همان فروغی که چند سال قبل با خفت و خواری کنار گذاشته شده بود، بار دیگر به نخست‌وزیری انتخاب شد. جلسه مجلس در ساعت ۸ صبح روز ششم شهریور تشکیل شد. در این جلسه، رئیس مجلس سخن کوتاهی ایراد کرد و بلافاصله فروغی پشت تریبون رفت. او اعضای کابینه را معرفی کرد و سپس طی سخنرانی کوتاهی اعلام نمود:

«دولت به پیروی از نیات صلح‌خواهانه اولیاحضرت همایون شاهنشاهی، به قوای نظامی کشور هم‌اکنون دستور می‌دهد از هرگونه عملیات مقاومتی خودداری نمایند تا موجبات خونریزی و اختلال امنیت مرتفع شود و آسایش عمومی حاصل گردد.»

به این ترتیب، از ساعت ۸:۳۰ تا ۹ صبح روز ششم شهریور ۱۳۲۰، نیروهای نظامی ایران رسماً دست از مقاومت کشیدند.

چرا جنگ علیه هجوم متفقین متوقف شد؟

  • شوروی و بریتانیا تمایلی به ادامه جنگ در خاک ایران نداشتند.
  • در صورت ادامه درگیری بخشی از قوای این دو کشور در ایران گرفتار می‌شد.
  • این امر آنها را از هدف اصلی‌شان، یعنی مقابله با آلمان‌ها، منحرف می‌کرد.

بدین ترتیب، جنگی که در ساعت ۴ صبح سوم شهریور آغاز شده بود، در صبح ششم شهریور پایان یافت. اما این «جنگ» چیزی نبود جز یک یورش یک‌سویه بر ضد ملتی که هیچ‌گونه امکان مقاومت نداشت.

پایان جنگ یک‌سویه اشغال ایران توسط متفقین

جنگی که سپاهیان سرتاپا مسلح متفقین بر علیه ارتشی انداختند که نه تجهیزات داشت، نه توانمندی و نه تجربه، به پایان رسید. ارتشی که نه تنها از امکانات کافی محروم بود، بلکه شبکه‌های نفوذی بریتانیایی‌ها و شوروی‌ها در میانش به شدت فعال بودند. این جنگ یک‌طرفه با تسلیم نیروهای نظامی ایران در ششم شهریور ۱۳۲۰ پایان یافت. قوای متفقین با سرعت به سمت تهران پیشروی کردند و حوادث بعدی رقم خورد؛ حوادثی که در جای خود باید به‌تفصیل بررسی شوند.

اما آنچه در اینجا مهم است، بازخوانی و تحلیل همین وقایع تاریخی بود؛ تحلیلی که بر پایه اسناد و مدارک ارائه شد. اسنادی که شما می‌توانید در مراکز اسنادی کشور، در خلال کتاب‌های معتبر تاریخی و همچنین در سایت سند ایران مشاهده کنید. مطالعه این منابع به ما کمک می‌کند تا نه تنها روایت رسمی، بلکه لایه‌های پنهان و کمتر دیده‌شده این رویداد بزرگ تاریخی را بشناسیم. اسناد این مقاله تحت عنوان اسناد شهریور 1320 در سایت سند ایران موجود است.

درس تاریخی از جنگ فرصت‌ها و محدودیت‌ها

همان‌طور که مسعود کوهستانی‌نژاد در پایان پادکستش اشاره می‌کند، درس مهم این است که جنگ سوم شهریور تمام شد و گذشته است؛ چه دو نفر کشته شده باشند، چه دو میلیون نفر؛ چه دو انگلیسی کشته شده باشند، چه دو میلیون انگلیسی، دیگر نمی‌توان آن را تغییر داد. نکته مهم، درک روابط حاکم بر آن زمان و استفاده از این تجربه تاریخی برای تصمیم‌گیری‌های آینده است.

او تأکید می‌کند که اگر سیاستمداران ایران در آن زمان از تجربه جنگ جهانی اول و موقعیت بین‌المللی درس می‌گرفتند، می‌توانستند در شرایط مشابه، از تهدیدهای جهانی فرصت بسازند. اعلام بی‌طرفی، موقعیت و زمان‌بندی خاص خود را داشت و رفتارهای غیرمعقول می‌توانست کشور را به بحران شدید اقتصادی و اجتماعی بکشاند.

کوهستانی‌ نژاد نتیجه می‌گیرد که شناخت درست روابط بین‌المللی و تصمیم‌گیری به‌موقع، تفاوت بین یک بحران تمام‌عیار و یک فرصت تاریخی را رقم می‌زند و ایران می‌توانست با تحلیل درست تجربه جنگ جهانی اول، وضعیت خود را در جنگ جهانی دوم به‌طور بهینه مدیریت کند.

نقش حکومت و جامعه ایران در مواجهه با جنگ

در شهرهای مختلف، حتی اگر گروه‌های کوچک سه، چهار یا ده نفره اقداماتی می‌کردند، این‌ها تأثیر کلان نداشتند. واقعیت این است که مردم عادی به تنهایی توان مقابله با شرایط نظامی و سیاسی آن زمان را نداشتند. دلیل این امر، ساختار حکومتی دیکتاتوری و سرکوبگر بود؛ حکومتی که همه چیز را تحت کنترل خود گرفت، انجمن‌ها را محدود یا از بین برد و تمام منابع و نهادهای اجتماعی را مختص دولت و اقتدار آن کرد.

نتیجه این نوع حکومت، ایجاد نهادی پرقدرت شامل دولت، مجلس، ارتش، نیروی انتظامی، شبکه راه‌ها، عوارض شهری و سایر سازمان‌ها بود؛ اما این قدرت تنها به نفع دولت و حکومت عمل می‌کرد، نه به نفع مردم. سازمان‌ها و انجمن‌هایی مثل انجمن بلدیه، انجمن‌های شهرداری، کانون بانوان و سازمان پرورش افکار عمومی وجود داشتند، کنفرانس‌ها برگزار می‌شد، اما همه این‌ها نتیجه‌ای جز تمرکز قدرت دولت نداشت.

درس مهم تاریخی این است که هدف اصلی نهادهای اجتماعی و حکومت باید توانمندسازی مردم باشد، نه صرفاً تقویت دولت. وقتی تمرکز بر اقتدار دولت باشد و مردم کنار گذاشته شوند، نتایج فاجعه‌ آمیز است؛ همان‌طور که در سوم شهریور ۱۳۲۰ و دهه ۱۳۲۰ مشاهده شد. این وقایع تاریخی، ورقی بسیار مهم در تاریخ ایران هستند و کشور را به قبل و بعد از خود تقسیم می‌کنند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *